خرده روایت
شامل زاویه دید، فضاسازی و پرداختن به جزئیات، شخصیت پردازی و ... شرح کامل دهید:
چند روزی بود که متوجه بارداری خودم شده بودم و همسرم را مطلع کردم
به دلیل نبود شرایط اقتصادی و مکان مناسب برای نگه داری کودکی که در راه بود مجبور به سقط جنین بودم
از یک طرف نه خانواده ای داشتم که کمک مالی کنند. از یک طرف،دلی برای سقط جنین نداشتم
در همان روز هایی که حال زیاد خوبی نداشتم
باهمسرم برای کاری به خانه دوستش که در روستای قلعه وزیر بود رفتیم
همسرم سالها بود که با این خانواده دوست بود آنها خیلی خوب من و همسرم را می شناختند. چند ساعتی در خانه آنها نشستیم تا همسرم کارش تمام شود
در همان لحظه با خواهر دوست همسرم که بهورز همان روستا بود و از بارداری من با خبر شده بود صحبت کردم و از او آدرس مکانی برای سقط جنین خواستم
با لحن عصبانی خطاب به من گفت:اون بچه الان صدای تورو میشنوه اگه بفهمه که بخاطر شرایطی که میشه حل شد قراره کشته بشه
چی فکر میکنه راجبت، میدونی چند نفر فقط آرزو دارن جای تو باشن،یه مادر باشن
اون بچه حتما یه حکمتی داره که خدا اونو برات فرستاده،یکم صبور باش،کلی موسسه خیریه هستن،وام،همچنین خواهر برادرای