داشبورد تیم های لیگ جت خراسان رضوی
داشبورد تیم ها
بوم های تفکر نقاد
مستند نگاری تیم ها
تمرین فهم روایت
محصولات روایی
تعداد کل تیم ها: 2773
تیم دختران حاج قاسم
0
3
نام شهر:
قدمگاه
نام مجموعه:
حلقه ی صالحین
نام تیم:
دختران حاج قاسم
کد تیم:
7860
مفهوم
کلان روایت
پیشرفت ایران
پیام
(تصویر ذهنی مطلوب)
علی رغم تمام محدودیت ها و دشمنی ها، ایران در عرصه های مادی و معنوی پیشرفت کرده است.
هدف:
(چرا می خواهیم روایت کنیم؟)
مقابله با روایت دشمن که به دنبال ایجاد تصویری است که ایران و نوجوان ایرانی نه چیزی هست و نه چیزی خواهد شد.
مضامین:
مضامین پیشرفت مادی: پیشرفت علمی، پیشرفت نظامی، پیشرفت صنعتی و ...
مضامین پیشرفت معنوی: نوع دوستی، امنیت، تحکیم خانواده، دینداری و ...
سوژه
کشف و انتخاب سوژه:
درباره چه چیزی می خواهیم روایت کنیم؟ شرح دهید:
ساخت و احداث دبیرستان دخترانه توسط خیر نیک اندیش و مادری دلسوخته
مخاطب
مخاطب هدف
چه کسانی مخاطب هدف روایت هستند؟ مخاطب هدف را توصیف نمایید:
دانش آموزان دبیرستان دخترانه
روش
رویداد
موقعیت، زمان و مکان خلق روایت را شرح دهید:
دبیرستان دخترانه واقع در روستای عبدالله آباد تاسیس در سال 1387
قالب روایت
یکی از چهار قالب ذیل را انتخاب نمایید:
متن کوتاه
توزیع و انتشار
کانال های توزیع و بستر انتشار روایت خود را شرح دهید:
شرح ماجرا در بین نماز ظهر و عصر در نماز خانه مدرسه در بین دانش آموزان
کانال مدرسه در شاد
خرده روایت
شرح و پرداخت روایت
شامل زاویه دید، فضاسازی و پرداختن به جزئیات، شخصیت پردازی و ... شرح کامل دهید:
شرح وپرداخت 1-پرداختن به سابقه ی احداث مدرسه 2-فضیلت وقف برای اموات 3-شخصیت پردازی مادر خانواده 4-راهکاربرای دیگر اشخاص برای انجام این عمل خیر 5-به تصویر کشیدن کار خیر 6-حضور فعال بقیه ی اعضای خانواده برای انجام این کار خیر دریکی از روزهای بهمن ماه سال11/29/ 1382مثل هرروز که پس از نماز به کارهای روزمره می پرداختم.صبحانه ی بچه هارا آماده کردم وسپس به دوشیدن گاوها مشغول شدم. سه پسرم که فاصله ی سنی آنها کم بودوبایکدیگرخیلی صمیمی بودند، قبل از بقیه ی فرزندانم وصبح خیلی زود ازمنزل خارج شدند. اما آن روز دلشوره ی عجیبی در دلم احساس می کردم. ساعت 5:30 دقیقه ی صبح بود، که فهمیدم قطاری که با بار آمونیاک وگوگرد ونیترات بود در روستایی نزدیک روستای ما آتش گرفته است. ساعت 7:30بود،که دختر وسه پسر دیگرم راهی مدرسه شدند. آنها در روستایی دیگر درس می خواندند و با سرویس رفت وآمد می کردند. پس از رفتن بچه ها ساعت 9:30بود که صدای انفجار بسیار مهیبی،همه جارا فرا گرفت. من که مشغول انجام کارهابودم ،ناگهان تمام شیشه های منزل برسرم آوار شد. هراسان وبا دلشوره ی فراوان از منزل خارج شدم همه ی روستا مثل روز قیامت شده بود،هرکس به فکر نجات جان خویش بود ودر شوک این انفجار مهیب ،من هم به دنبال سه پسر خود که صبح زود از منزل خارج شده بودند همه جارا گشتم دلشوره هایم خیلی بیشتر از پیش شده بود خبرهای ناراحت کننده ای که به گوشم می رسید مرا می ترساند،روستای مجاور با خاک یک سان شده بود و 90 درصد روستا واهالی جان باخته بودند . دوست داشتم تمام خبرهایی که از پسرهایم می رسید دروغ باشد،شب شد وآنها دیگر به منزل باز نگشتند روز بعد در کمال ناباوری، مرا برای شناسایی اجساد آنها به بهشت فضل نیشابور بردند. تمام اجساد تیکه تیکه شده بودند وفقط دست وپاهایشان مانده بود برای شناسایی ،من دیگر چشمهایم جایی را نمی دید، با کمک برادرهایم توانستم آنهارا شناسایی کنم. من مثل مرده ای متحرک بودم،غم سه جوان 18 و19 و22 ساله ام را نمی توانستم باور کنم . مدتها گذشت تا کمی حال من بهتر شد. در فکر این بودم که چه کاری انجام دهم ،تا برای شادی روح عزیزانم مفید باشد .و برایشان باقیات الصالحات باشد. در روستای ما دبیرستان دخترانه نبود ودختران روستا برای درس خواندن مجبور بودند، مسافت زیادی را طی کنند. پولی که از دیه ی فرزندانم به من دادند، همه را برای احداث دبیرستان دخترانه هزینه کردم ، تا با این کار کمی از زخم باز دلم ،بهتر شود . وروح فرزندانم ،در آرامش باشد. همه ی اعضای خانواده ام درانجام این کار خدا پسندانه مرا همراهی کردند.وبلاخره در سال 1387 ساخت مدرسه به اتمام رسید و من با تمام وجود خوشحال بودم برای اینکه توانسته بودم کاری برای دختران دانش آموز انجام دهم .واز درس خواندن آنها خوشحال بودم . اگرهمه ی خیرین عزیز دست به دست هم دهند دیگر دانش آموزی آرزوی رفتن به مدرسه در دلش نمی ماند.