خرده روایت
شامل زاویه دید، فضاسازی و پرداختن به جزئیات، شخصیت پردازی و ... شرح کامل دهید:
زندگی کوتاه دختری با کاپشن صورتی و گوشواره های قلبی گرفته تا مأمور پلیس و امدادگر هلال احمری که هنگام خدمت رسانی به هموطنان شان به شهادت رسیدند.
احمد سلطانی نژاد یکی از اقوام خانواده می گوید: «دایی ریحانه کوچولو به نام حسین، کارمند دفتر ثبت اسناد ملی در کرمان است. آنها در مسیر گلزار شهدای کرمان موکبی دارند که امسال هم به مناسبت سالگرد شهادت حاج قاسم برپا بود و روز حادثه حسین علاوه بر 2فرزند خودش، فرزندان 2خواهرش را که ریحانه هم یکی از آنها بود، با خود به موکب برده بود
سلطانی نژاد ادامه می دهد: «قرار بود بچه ها تا زمانی که مادرانشان به گلزار شهدا می روند، زیارت می کنند و برمی گردند، در موکب نزد حسین بمانند. بعدازظهر بود و ظاهرا آنها برگشته بودند که انفجار اول رخ داد. محل انفجار با محل موکبی که بچه ها آنجا بودند فاصله داشت. حسین بلافاصله همسر و بچه های خودش به همراه دو خواهرش و بچه های آنها را سوار ماشین کرد تا آنها را به محل پارک ماشین شان برساند که سوار ماشین شود و قبل از اینکه اتفاقی برایشان بیفتد به خانه برگردند. همگی سوار شدند و به محلی رفتند که ماشین ها پارک بودند. یعنی همان محلی که انفجار دوم رخ داد. حسین همسر و خواهرانش و بچه ها را از ماشین پیدا می کند. به خیال اینکه آنجا دیگر امن است. بچه ها به سمت ماشین شان می روند و حسین خودش به سمت موکب و جایی که انفجار اول رخ داده بود برمی گردد تا شاید کمکی از دستش بربیاد. او می رود و همسرش و 2خواهرش به همراه بچه ها به سمت ماشین می روند که سوار شوند و به خانه برگردند اما در همان هنگام انفجار دوم رخ می دهد.»