خرده روایت
شامل زاویه دید، فضاسازی و پرداختن به جزئیات، شخصیت پردازی و ... شرح کامل دهید:
در اوایل زندگی در روستای کوچکی در نزدیکی شهرستان بجستان به نام مرندیز زندگی میکردیم من و همسرم در یال 1357 ازدواج کرده و بعد از دوسال زندگی مشترک را شروع کردیم همسرم کارگر دامپروری و خودم در کارگاه قالیبافی کار میکرپم بعد از چند سال من و همسرم متوجه شده ایم که مشکل ناباروری داریم بعد از چند سال تحت معالجه قرار گرفتن و نتیجه نگرفتن از داشتن فرزند کاملا نا امید شده بودیم تا اینکه به پیشنهاد یکی از اقوام تصمیم گرفتیم که سرپرستی کودکی را از پرورشگاه به عهدع بگیریم پس از گذشت یک سال و انجام مراحل قانونی اش بهزیستی سرپرستی کودک را به ما واگذار کرد و به انتخاب همسرم اسم این کودک را مهدی گذاشتیم بعد از ورود این فرشته به زندگیمان دوبارع انگار که زندگیمان کاملا از این رو به ان رو شده بود ما سال ها شاهد بزرگ شدن این کودک و قد کشیدنش بودیم او برای خودش مردی شده است و 20 سالع است و عصای دست من و همسرم است