داشبورد تیم های لیگ جت خراسان رضوی
داشبورد تیم ها
بوم های تفکر نقاد
مستند نگاری تیم ها
تمرین فهم روایت
محصولات روایی
تعداد کل تیم ها: 2773
تیم سید ابراهیم
0
0
نام شهر:
مشهد
نام مجموعه:
بی بی فاطمه عاصمی
نام تیم:
سید ابراهیم
کد تیم:
11769
مفهوم
کلان روایت
پیشرفت ایران
پیام
(تصویر ذهنی مطلوب)
علی رغم تمام محدودیت ها و دشمنی ها، ایران در عرصه های مادی و معنوی پیشرفت کرده است.
هدف:
(چرا می خواهیم روایت کنیم؟)
مقابله با روایت دشمن که به دنبال ایجاد تصویری است که ایران و نوجوان ایرانی نه چیزی هست و نه چیزی خواهد شد.
مضامین:
مضامین پیشرفت مادی: پیشرفت علمی، پیشرفت نظامی، پیشرفت صنعتی و ...
مضامین پیشرفت معنوی: نوع دوستی، امنیت، تحکیم خانواده، دینداری و ...
سوژه
کشف و انتخاب سوژه:
درباره چه چیزی می خواهیم روایت کنیم؟ شرح دهید:
اعتکاف سال 1401
مخاطب
مخاطب هدف
چه کسانی مخاطب هدف روایت هستند؟ مخاطب هدف را توصیف نمایید:
نوجوانان ایرانی
روش
رویداد
موقعیت، زمان و مکان خلق روایت را شرح دهید:
خلق روایت اعتکاف 1401
قالب روایت
یکی از چهار قالب ذیل را انتخاب نمایید:
متن کوتاه
توزیع و انتشار
کانال های توزیع و بستر انتشار روایت خود را شرح دهید:
تعریف موضوع بین دوستان و همکلاسی ها
گروه اعتکاف مسجد و گروه های خانوادگی
خرده روایت
شرح و پرداخت روایت
شامل زاویه دید، فضاسازی و پرداختن به جزئیات، شخصیت پردازی و ... شرح کامل دهید:
اعتکاف!! هر کدوم از شما حداقل یکبار این کلمه رو شنیدید اما تا حال به اعتکاف هم رفتید؟! دو سال پیش نزدیکای ایام اعتکاف بود و رفقا توی مدرسه از اعتکاف سال های قبلشون تعریف می کردند، یکی دیگه از ذوق و شوقش برای اینکه برای اولین بار میخواد این تجربه رو کسب کنه می گفت و خلاصه حال و هوایی بودتو کلاس... یک چندتا از رفقا به من هم پیشنهاد کردن که باهاشون به اعتکاف بروم اما من همیشه فکر می کردم که تو اعتکاف خوش نمیگذره همش باید دعا و نماز بخونی آخه راستش رو بخواهید خیلی آدم مقیدی نبودم... همین ها باعث شده بود اصلا به رفتن فکر هم نکنم. چند روزی گذشت... صحبت های بچه ها و پیشنهاد خانواده برای اینکه حداقل یکبار هم این ماجرا رو تجربه کنم و اخباری که تو اینترنت درباره اعتکاف بود، من رو انقدر کنجکاو کرده بود که حاضر بشم برای یکبار هم که شده اعتکاف رو تجربه کنم. تو آخرین لحظات ثبت نام کردم و بالاخره رفتم. اصلا اونجوری که فکر می کردم نبود، کنار دعا خواندن ها و سخنرانی ها و نماز و روزه ها با بچه ها کلی می گفتیم و میخندیدیم و کلی خوش می گذشت... شب تا نماز صبح بیدار بودیم و حرف میزدیم بعد استراحت می کردیم. خلاصه من که از اعتکاف میترسیدم و بدم می اومد حالا شده بودم پابه ثابت اعتکاف های هرسال و امسال هم قراره به عنوان خادم بریم و میزبان یک عالمه آدم های خوب باشیم. رفیق!! تو هم امتحانش کن، ضرر نمیکنی ها!