داشبورد تیم های لیگ جت خراسان رضوی
داشبورد تیم ها
بوم های تفکر نقاد
مستند نگاری تیم ها
تمرین فهم روایت
محصولات روایی
تعداد کل تیم ها: 2773
تیم دختران اریایی
0
3
نام شهر:
مشهد
نام مجموعه:
بی بی فاطمه عاصمی
نام تیم:
دختران اریایی
کد تیم:
10439
مفهوم
کلان روایت
پیشرفت ایران
پیام
(تصویر ذهنی مطلوب)
علی رغم تمام محدودیت ها و دشمنی ها، ایران در عرصه های مادی و معنوی پیشرفت کرده است.
هدف:
(چرا می خواهیم روایت کنیم؟)
مقابله با روایت دشمن که به دنبال ایجاد تصویری است که ایران و نوجوان ایرانی نه چیزی هست و نه چیزی خواهد شد.
مضامین:
مضامین پیشرفت مادی: پیشرفت علمی، پیشرفت نظامی، پیشرفت صنعتی و ...
مضامین پیشرفت معنوی: نوع دوستی، امنیت، تحکیم خانواده، دینداری و ...
سوژه
کشف و انتخاب سوژه:
درباره چه چیزی می خواهیم روایت کنیم؟ شرح دهید:
حمله ایران به اسرائیل
مخاطب
مخاطب هدف
چه کسانی مخاطب هدف روایت هستند؟ مخاطب هدف را توصیف نمایید:
نتانیاهو
روش
رویداد
موقعیت، زمان و مکان خلق روایت را شرح دهید:
خانه 1403/2/19
قالب روایت
یکی از چهار قالب ذیل را انتخاب نمایید:
متن کوتاه
توزیع و انتشار
کانال های توزیع و بستر انتشار روایت خود را شرح دهید:
مدرسه _
گروه های امادگی دفاعی _ گروه های خبری _ گروه مدرسه
خرده روایت
شرح و پرداخت روایت
شامل زاویه دید، فضاسازی و پرداختن به جزئیات، شخصیت پردازی و ... شرح کامل دهید:
شب بود کاملا خسته و رها از هرگونه درس دراز کشیده بودم و برای خودم اینده ام را ترسیم میکردم تا شاید اینده برایم محقق شود همانطور که اینده را ترسیم میکردم خوابم برد خواب چشمانم را به خود دعوت کرده بود نفهمیدم کی چشمانم بسته شد اما وقتی چشمانم را باز کردم خود را در دنیایی دیگر دیدم که تحملش حتی برای یک لحظه سخت بود. شده بودم کودکی از کودکان غزه در دنیای خودم مرا صدا میکردند پرنسس بابا اما حالا چه شده بودم دختری که هیچ لباسی نداشت و لباس های زیبایش را هم در اسمان تماشا میکرد لباس هایم ازاد و رها بودند اما من چه؟ منی که حتی نمیدانستم به کجا روم از همه جا رانده و از همه کس دور کل خانواده ام همه کسم را از دست دادم هیچ کس نبود به او پناه ببرم غذایی هم برای خوردن نداشتم فردای ان روز نتانیاهو را دیدم از دیدنش تعجب کردم او اینجا چه میکرد؟ عامل تمام بدبختی هایمان امده بود بر سوار ماشینی از لا به لای خرابه ها رد می شد همه با پرتاب سنگ تمام تنفر خود را نشان می دادند هیچ کس برای دیدن او مشتاق نبود وقتی پنجره را به پایین کشید تا حرفی بزند هیج کس امان نداد و ناگهان سنگی به سرش خورد و خون زیادی ریخت ان بچه ای که سنگ زده بود خوشحالی میکرد و میگفت دیدی مامان من دشمنمون رو زدم من قهرمان شدم ان روز انگار موشک ایران درست به هدف خورده بود.